مالی2

ساخت وبلاگ
غروب که میشه مریضی بر میگرده، غروب که میشه نت بازی در میاره و غروب که میشه دلتنگی هم شروع میشه، دقیقا از غروب قفسه سینه م با ریه های درونش می سوزه و خس خس و گاهی قیژ قیژ میکنه، دقیقا از غروب دلم یه خواب طولانی میخواد و همه این حالت ها با رفتن نور از زندگیم ایجاد میشه، مگه یه خورشید مایل وسط زمستون چقدر انرژی داره که با رفتنش این همه حس مخرب همراه با درد میاد سراغ آدم، به نظرم خورشید مثل یک مادره که تا هست دل آدم بهش گرمه و همین که میره و تنهات میذاره میمونی که با دنیات چه کنی مادری که برای هر دردی درمانی توی چنته ش داره و میدونه با چه حرف یا کاری آرومت کنه و از بلاتکلیفی نجاتت بده هیچ زنی از اول مادر نبوده و تابندگی موهبتیه که با حضور فرزند جلوه پیدا میکنه یا کلا به وجود میاد پس یک مادر تا وقتی خورشیده که بچه هاش به نورش نیاز دارند و خورشید هم اگر همیشگی باشه و مثل کشورهای نزدیک به قطب همیشه بتابه دیگه خاصیت رو از دست میده و درد و بلا پخش میشه تو همه اوقات زندگی پس چه خوب که غروب هست و چه خوب تر که طلوعی هم بعدش وجود داره مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 15:35

بالاخره بعد از دو ماه درد کشیدن و لنگیدن و گریه و زاری کردن از درد امروز دکتر محرز به خواهرم گفته احتمالا تب مالت داری و جواب آزمایشش که بیاد درمان رو هم شروع میکنه، از اونجاییکه خواهرم به سلامت مواد غذایی به خصوص لبنیات اهمیت زیادی میده برام سوال شد که چطور به چنین مرضی مبتلا شده گفت بعد از نصف روز فکر کردن به یاد آورده که چند ماه قبل همسرش از دماوند بستنی سنتی براش خریده بوده و چون بچه ها اون بستنی رو دوست نداشتند خودش به تنهایی همه ش رو خورده و احتمالا دلیلش همون بستنی سنتی بوده، یادمه چند سال پیش پسر دایی مون هم به تب مالت دچار شده بود و بعد از مدتها رفت و آمد به مطب های مختلف آخرش همین دکتر محرز بیماریش رو فهمیده بود خدا کنه اینبا. هم درست فهمیده باشه و خواهر عزیزم از درد طولانی مدت نجات پیدا کنه مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 15:35

پریروز که روز پدر بود به حسین آقا زنگ زدم چونه ش در اثر سکته ای که جدیدا کرده کمی شل بود و حرفها رو با مکث و لختی ادا می کرد بعد به عمو ناصر زنگ زدم و روز پدر رو بهش تبریک گفتم شماره عمو علی رو هم نداشتم که زنگ بزنم به دایی ها و شوهر خواهر ها هم زنگ زدم و تمام، مردهای زندگیم تموم شدند اگر داداشم گوشی رو بر می‌داشت به او هم تبریک می گفتم برای مرد خونه خودم خورش کدو بادمجون با گوشت قلقلی درست کردم بعد از ظهر هم همسر خواست من رو به زیارت مزار پدرم ببره گفتم ولش کن دست خالی برم چکار بذار برم خونه مامان به بنیتا درس بدم که فردا امتحان داره و مامانش مریضه، نزدیکی های صبح خواب دیدم که بابا و همسر از مکه اومدند و قراره گوسفند جلوشون قربونی کنند. درخت گوجه سبز توی حیاط هم آنقدر میوه داده که روی زمین خوابیده، به زور شاخه سنگین رو بلند کردم زیرش پایه زدم و از میوه های آبدارش چیدم که دیدم چند تا بچه دارن به میوه هایی که تا دم در حیاط اومده بودند نگاه می‌کنند ازشون خواستم هرقدر که میخوان بچینن و بخورن صبح که بیدار شدم به تعبیر خواب مراجعه کردم تعبیر خواب هام خوب بود و در دل آرزوی سلامت همه عزیزان منجمله خواهرم رو کردم و خوشحالم که بابا خوشحال بود مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 15:35

امروز با همسر اتوبوس سواری کردیم. چنان از نشستن توی اتوبوس بعد از سالها ذوق داشت که انگار سوار ترن هوایی شده، این اتفاق رو مدیون اسنپی که گیر نیومد و کوهپیمایی همسر تو زمانی که من توی نوبت دکتر نشسته بودم، بودیم که از اون بالا اتوبوس ها رو دیده بود و اینکه خیلی شانسی همون موقع یکیشون جلوی پامون ایستاد. اتوبوسی زرد رنگ و تر و تمیز و گرم و نرم که کرایه اش برای هر نفر هزار و پونصد بود که ما نداشتیم، تازه البرز کارت هم نداشتیم که باهاش کرایه رو بدیم، عابر بانکی هم نبود که بخواهیم پول بگیریم که جای همه این کمبودها و نداشتن ها رو راننده جوون و با حال اتوبوس برامون پر کرد و ما شدیم مهمون دولت و اینطوری بود که مزه این اتوبوس سواری برامون دو چندان شد. بعد از اتوبوس سواری رفتیم سراغ تاکسی سواری، اینبار هم بدون پول و راننده ای که شماره کارتش رو فراموش کرده بود. بنابراین از یک مغازه اسباب بازی فروشی یه شیشه شیر عروسک رو با ده تومان اضافه خریدیم تا هم به دعوای آدرین و ویانا سر شیشه شیر پایان ببخشیم و هم کرایه تاکسی رو بدیم. در آخرین مرحله تو ایستگاه کلاک تاکسی دربست گرفتیم باز هم بی پول و راننده ای که آشنا بود و زبون کرجی و نصفه نیمه صحبت می کرد و اینبار تاکسی‌ مجهز به کارتخوان بود بنابراین قصه بیمارستان رفتن امروز ما به سر رسید، کلاغه رو که نمیدونم ولی شکر خدا ما به خونه رسیدیم پ ن: سر راه بادمجون و کاهو و پماد و دو تا نون تافتون هم خریدیم پ ن: یه روز هم می خوایم بریم مترو سواری بریم تا گلشهر و برگردیم پ ن : شاید هم یه روز رفتیم موتور سواری، یا درشکه سواری ولی هواپیما سواری رو بعید میدونم چون همسر بهش فوبیا داره میمونه قطار و قاطر و کشتی سواری که باید ببینیم قسمت چی میشه (Why مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 20:17

سوم دبیرستان که بودم درس فیزیک مون راجع به ذرات باردار بود. شیرین ترین درسی که به خاطر دارم و مثل نقل و نبات ازش بیست می گرفتم، نه اینکه من خیلی باهوش باشم که بودم و هستم بلکه دلیلش معلم خیلی خوبی بود که اون سال شانسی از دبیرستان علامه حلی تهران به مدرسه ما منتقل شده بود و فیزیک رو چنان آسون و راحت و با عشق درس می داد که نه تنها من بیشتر بچه های کلاس با نمره های بالا اون درس رو گذروندن یادمه کمترین نمره کلاس مون 16 بود که یه دختره که تقریبا نیمه عقب مونده مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 20:17

اگر از من بپرسند که توی شبکه های اجتماعی به کدوم شبکه امتیاز بالاتری میدی حتما میگم تلگرام، دلیلش هم اینه که محیط امنی برای داده ها محسوب میشه و مثل واتساپ نیست که بعد یه مدت صوت و تصویر رو باز نمیکنه و از بین میبره، کلا تلگرام مال مردم خور نیست و تو این روزهای بلاتکلیفی اینترنتی خیلی به داد مردم و مشاغل شون رسیده این رو به این خاطر میگم که امروز خیلی اتفاقی به گروهی به اسم یک روز خوب برخوردم که پنج سال پیش به مناسبت سالروز تولد بابا تشکیل داده بودم. گروهی یک روزه متشکل از اعضای فامیلی که شماره هاشون رو داشتم. خواهر زاده و برادرزاده هایی که روز تولد بابا مسعود رو با جملات زیبا بهش تبریک گفتند و عکس هایی رو که از بابا داشتند در گروه به اشتراک گذاشتند. بابا هم در پاسخ جملات مهربانانه ای می نوشت که از نوع املا و انشاء اون کاملا میشد فهمید که کار مامانه و عمرا بابا انقدر حوصله داشته باشه که تک تک به تبریکات فامیل جواب بده، فقط در یک مورد که بیتا برای عموش از راه دور و شهر یزد ویولون زده بود و فرستاده بود آنقدر به بابا چسبیده بود که او رو بر این داشته بود که پاسخ محبت برادرزاده ش رو با صدا بده و امروز بعد از 5 سال صدای بابا رو شنیدم که از همه به خصوص بیتای عزیزش تشکر می کرد. یادمه اون موقع خیلی ها از جمله خواهرها بهم انگ خودشیرین خانم بستند و گفتند کارت لوس بازی بوده ولی چه اون موقع و چه الان از کارم پشیمون نبودم و نیستم و از اینکه کاری که فکر می کردم بابا رو خوشحال کنه انجام دادم به خودم مفتخرم و صد البته از تلگرام برای نگه داری از این گنج مهم سپاسگزارم مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 20:17